نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم ســودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردم در خیـــــــــال
دل به یاد آورد ایــــــام وصـــــال
از جدایی چند ماهی می گذشت
چند ماه از عمــــر رفت و برنگشت
دل به یـــــــــــــــاد آورد اول بــــار را
خاطــــــرات اولین دیــــــــدار را ...
آمد و هم آشیـــــــــــــان شد با من او
همنشین و هم زبــــــان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بودم ، تـــــــوان شـــــد با من او
دامنش شد خوابگاه خستـــــگی
اینچنین آغاز شد دلبستــــــگی
وای ازان شب زنده داری تا سحــر
وای ازان عمری که با او شد به سر
مست او بودم ز دنیا بی خبــــــــــــر
دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلــــــــــوتم دمســــــاز شد
گفتگوهـــــــــا بین ما آغــــــــــــاز شد
گفتمش در عشــــق پابرجاست دل
گر گشایی چشم دل زیبـــاست دل
گفت در عشقت وفــــــــادارم بدان
من تو را بس دوست می دارم بدان
شوق وصلــت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمــــــارم بدان
با تو شادی می شود غمهای من
با تو زیبا می شود فـــردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افســـــــون شده
جز تو هر یادی به دل مدفــون شده
عالــم از زیباییت مجــنــــــــون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خمـــوش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او ســــــــودا نبود
بهـــــر کس جز او درین دل جـــــا نبود
روزگار اما وفــــــــــــــــا با ما نداشت
طاقت خوشبختــــــــی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مــــــــرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجــــــران بود و بس
حســــــــــرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جــــــــــــــدایی غم نبود
در غمش مجنون و عاشـــق کم نبود
بر سر پیمــــــــــان خود محکم نبــود
سهـــــم من از عشق جز ماتـم نبود
با من دیوانه پیمــــــــــان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
آن کبـــوتر عاقبت از بنــــــــــد رست
رفت و با دلدار دیگر عهــــــــد بست
بعد ازین هم آشیانت هر کس است
باش با او ، یاد تــــــو ما را بس است
نظرات شما عزیزان:
فغان از زخم عریان شقایق
چه تلخ درد شلاق حقایق
غزل کز کرده و گوشه نشینه
تو خودسوزی رنج و قهره عاشق
... مذهب تو مذهب من پر حرفهای حسابه
اما حرفائی که داری جاش تو حجم یه کتابه
اگه خواستن تو جرمه از گناهای کبیره
من نمیخوام اون کتابی رو که توش عاشق اسیره
نیاد اون لحظه الهی که تو رو از من بگیرن
تو هجوم بی ترحم باختن ما را نبینن
هر دوی ما بیگناهیم ریشه مون حبس یه خاکه
بردهء دین برای هم اما دستامون هلاکه
اگه مذهبا یکی نیست اما قلبامون یکیست
میون یه عالمه سنگ دو تا قلب شیشه ایست
چی میشه با ما نجنگن اگه قبله مون دوتاست
گردن عشق و زدن بدترین حکم خداست
بی تو بهتره نباشم بی تو دنیا نمی ارزه
اگه محروم از تو باشم زندگیم فقط یه فرضه
اسم ما را مینویسن بین یاران خیالی
مردم عاریه از عشق قلبا از عاطفه خالی
اگه مذهبا یکی نیست اما قلبامون یکیست
میون یه عالمه سنگ دو تا قلب شیشه ایست
چی میشه با ما نجنگن اگه قبله مون دوتاست
گردن عشق و زدن بدترین حکم خداست
بی تو بهتره نباشم بی تو دنیا نمی ارزه
اگه محروم از تو باشم زندگیم فقط یه فرضه
اسم ما را مینویسن بین یاران خیالی
مردم عاریه از عشق قلبا از عاطفه خالی